source :

درياها درد

در سرانگشت خويش

به بازي گرفته ايم

تا خداوندان زمين و زمان

كودك مان بدانند

كودك مان بخوانند

و از مجازات

معصيت نكرده

بگذرند.


چرا؟

پاسخ دادن به اين پرسش سوزان چندان آسان نيست. تمامي گذشته هاي گم شده، تمامي لحظه هاي زندگي را بايد مروركني و آنگاه بگويي: چرا چنين مي گويي. چرا چنين مي انديشي. بي اختيار در انتظار واكنش ديگران مي نشيني: عده اي بي تفاوت عبور مي كنند.عده اي تبسم هاي پرمعنا نثارات مي كنند. عده اي خشمگين مي شوند. و سرانجام ممكن است عده اي خود را در آينه وجود تو ببينند و بر سر سفره ات، زانو به زانوي تو بنشينند. آنگاه تو مي تواني نان پاره ات را با او، با آنها قسمت كني. و خويشتن را تسلي دهي چرا كه درغريبستان دنيا و ميان اين همه شبح شبه آدميزاد، هنوز مثل خدا، تنهاي تنها نشده اي!

 

باز گرديم به پرسش نخست، پرسش سوزان:

چرا؟

نمي دانم! اما مي بينم كه  بر عفونت اين شب ديرينه هنوز هم ستاره اي سمج لبخند مي زند. روشنايي را از نور بي دريغ آفتاب آموخته و سماجت را از دانه اي كه در دل زمين پنهان شده است تا در روز موعود جوانه بزند.

 

چه مي گويد؟

صداي اش انعكاس شكست پيماني است كه روزي از سر گمراهي با اهريمن بسته است. كدامين پيمان؟ پيمان نا نوشته اي كه همه بدان پايبندند؛ دانستن حق وانكار آن، تا مبادا خواب شب زدگان و شب فروشان بيش از اين آشفته شود! با اين حال فرياد و غوغا را بر نمي تابد؛ چرا كه با شب فروشان اش كاري نيست، اگر مجال يابد نوا و نجوا ي همدلان خواهد بود. همدلاني كه رسالت والاي انسان را در اين برهوت تهي از احساس از ياد نبرده اند.

 

چگونه؟

با ايمان و باوري كه به انسان دارد. بي هيچ ادعايي؛ به مدد كلمات، به كمك همين واژه هاي تكراري، خويش را عرضه مي كند. آنكه چشم و دلي دارد مي تواند ببيند نيرنگي در كار نيست. اينجا تنها ما هستيم: من و تو، گاهي تو مي نويسي تو مي گويي و من مي خوانم. گاهي من مي نويسم و تو مي خواني.

 

و كلام آخر؟

بامداد بزرگوار، شاعر ديار ما بي شك راست مي گويد:

 

نه خدا

و نه شيطان

سرنوشت تو را - و مرا –

بتي رقم زد

كه ديگران

مي پرستيدند.

 

اگر مي خواهي از ساز ثانيه هاي ايران فردا، نغمه اي دلنشين بشنوي. بكوش دوستان ات را از بت پرستي بازداري. اگر ابراهيم شوي اگر تمامي بتها را بشكني باز هم سنگ و سنگدل در دنيا بسيار است مهيا براي بت شدن و خلق هم ايستاده اند صف در صف، تا گرانبهاترين گوهر را به خداوند تازه، به پروردگار نوساز اهدا كنند : عمر فرزندان خويش، آينده ي نوباوگاني كه هنوز نمي دانند، چرا خدا و خاك و خون با يك حرف آغاز مي شوند.

 

source :

صفحه اول